و او پادشاه سرزمین خورشید خواهد بود و لشکریانی از آسمان بر شکوفه های معرفتش بوسه خواهند زد. پرستوها در صحن و سرایش، حضور ملکوتی حضرت عشق را فریاد می زنندو آب با همه بیکرانگی اش برای زیارت او خواهد آمد.
آسمان با همه ستاره های ریز و درشتش چراغ خانه او را روشن می کند و نقاره ها هر روز صبح و شام به پرستش بزرگانه او قدخم می کنند تا خود را به زمین می رسانند به رسم خاک بوس.
آنجا بهشتی است که ملائکش هر روز صبح خاک قدوم روندگان را می ربایند تا در نرد عشق نبازند.آهوان رمیده دلها و غزالان گریزپای احساس درکنار ضریح چشمانش آرام می گیرند و قلبها این صیادان همیشگی زندگی در ملکوت بارگاهش، ترکش از کتف فروافکنده خود را به شبکه های دام راهش می اندازند.
راستی او کیست که حتی روح هم برای طواف مهربانی اش خود را به در و دیوار سینه می کوبد تا شاید راهی برای گریز از مخروبه تن بیابد...